یا قمر العشیره
چقَدَر خوب که غارتگر ِ دلها شدهای
حیدری زاده، پسر خواندهی زهرا شدهای
یا قمر العشیره
چقَدَر خوب که غارتگر ِ دلها شدهای
حیدری زاده، پسر خواندهی زهرا شدهای
ذات هو گفت علی
حضرت هو گفت علی
نام عالی به خودش داد و به او گفت علی
ﻣﺎﺳَﻤﺖِ ﻫَﺮﺑَﻨﯽ ﺑَﺸَﺮﯼ ﻭِﻝ ﻧﻤﯿﺸﻮﯾﻢ
ﯾﺎﻣِﺜﻞِ ﻗِﺒﻠﻪ ﻫﺎﮐَﺞ ﻭﻣﺎﯾِﻞ ﻧﻤﯿﺸﻮﯾﻢ
ﻣﺎﺷﯿﻌﯿﺎﻥ ﺯِ ﺭﻭﺯِ ﺍَﺯﻝ ﻗُﻮﻝ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﯾﻢ
ﺍﺻﻼًﺑِﺪﻭﻥِ ﺗُﺮﺑﺖِ ﺗﻮﮔِﻞ ﻧﻤﯿﺸﻮﯾﻢ
ﺩﺭﮔﯿﺮ ﻭ ﺩﺍﺭِ ﺯﻧﺪﮔﯽِ ﺭﻭﺯﻣَرِّﮔﯽ
ﺟُﺰﮐﺎﺭِﻧﻮﮐﺮﯼ ﺗﻮﺷﺎﻏﻞ ﻧﻤﯿﺸﻮﯾﻢ
ﻣﺎﻧﺎﻥ ﺑﻪ ﻧِﺮﺥِ ﺣَﻀﺮﺕِ ﺍَﺭﺑﺎﺏ ﻣﯿﺨﻮﺭﯾﻢ
ﺁﻗﺎﮐﺮﯾﻢ ﺁﻣﺪﻩ،ﺳﺎﺋﻞ ﻧﻤﯿﺸﻮﯾﻢ
ﺩَﺭﮐَﺸﺘﯽِ ﻧِﺠﺎﺕِﺗﻮﺭﺍﺣَﺖ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﯾﻢ
ﺑﯽ ﻧﺎﺧُﺪﺍﮐﻪ ﻭﺍﺭﺩِﺳﺎﺣِﻞ ﻧﻤﯿﺸﻮﯾﻢ
ﻣَﺤﺼﻮﻝِ ﺍَﻫﻞِ ﺑِﯿﺖِ ﺧُﺪﺍ ﺷﯿﻌﻪ ﺷُﺪ ﻭَﻟﯽ
ﺑﯽ ﻣُﻬﺮِﻣِﻬﺮﻓﺎﻃِﻤﻪ ﺣﺎﺻِﻞ ﻧﻤﯿﺸﻮﯾﻢ
ﺁﻧﺠﺎﻏَﺪﯾﺮﺑﻮﺩ،ﮐَﻤﯽ ﺷُﻞ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺷُﺪ
ﻣﺎﺑﯿﺨﯿﺎﻝِ ﺯﯾﻨﺐ ﻭﻣَﺤﻤﻞ ﻧﻤﯿﺸﻮﯾﻢ
ﺁﻗﺎﮔﺮﻭﻩ ﺧﻮﻧﯽِ ﻣﺎﺧﺎﮎ ﮐﺮﺑَﻼﺳﺖ
ﮐﯽ ﮔُﻔﺘﻪ ﺑﺎﺷُﻤﺎﻫﻤﻪ ﯾِﮑﺪِﻝ ﻧﻤﯿﺸﻮﯾﻢ؟
ﭘﯿﻮَﻧﺪﻗَﻠﺐِ ﻣﺎﺑﻪ ﺷُﻤﺎﭘَﺲ نمیخورد
ﻫَﻢﺧﻮﻥ ﺷُﺪﯾﻢ ﻭﻧﺎﻣُﺘﻌﺎﺩِﻝ ﻧﻤﯿﺸﻮﯾﻢ
ﺍِﺫﻥ ﺩُﺧﻮﻝِ ﻗَﻠﺐِ ﺗﻮﭼَﺸﻤﺎﻥ ﺧﯿﺲِ ﻣﺎﺳﺖ
ﻣﺎﺑﯽ ﺍﺟﺎﺯﻩِ ﺗﻮﮐﻪ ﺩﺍﺧﻞ ﻧﻤﯿﺸﻮﯾﻢ
ﻣﺎﻣﻮﺭِﻗَﺒﺾِ ﺭُﻭﺡِ ﺧُﺪادورِما نَگرد
ﻣﺎﮐَﺮﺑَﻼ ﻧَﺪﯾﺪﻩ ﮐﻪ ﺑﺎﻃِﻞ نمیشویم
این دل آلوده ام دلبر نمی خواهد مگر؟!
حضرت صاحب زمان نوکر نمی خواهد مگر؟!
بال پرواز مرا سوزاند نارِ معصیت
مرغِ دل تا بامِ دلبر، پر نمی خواهد مگر؟!
غفلت از تو اوج بدبختیِ ما شد ای دریغ
چاره ای این دردِ زجر آور نمی خواهد مگر؟!
راه گم کردم بیا یابن الحسن دستم بگیر
ظلمتِ این سینه پیغمبر نمی خواهد مگر؟!
چند وقتی می شود از زندگی سیرم دگر
نوکرت چیزی ز تو دیگر نمی خواهد، مگر_
_روزیِ یک بار روضه در شبِ جمعه حرم
من یقین دارم ... دعا باور نمی خواهد مگر؟!
" إنَّ لِقَتْلِ الْحُسَیْنِ..." یعنی دل آلوده ام...
...شعله ای در زیر خاکستر نمی خواهد مگر؟!
خواستم گریه کنم فرمود: "...فَابْکِ لِلْحُسَیْنِ ..."
گریه بر ارباب، چشمِ تر نمی خواهد مگر؟!
مادری از عرش آمد سمت خاک کربلا
گفت: این پیکر، کفن آخر نمی خواهد مگر؟!
دست بردار از سرش ای ساربانِ بی وفا
یک سؤال...ارباب انگشتر نمی خواهد مگر؟!
گوشوار دخترش بردید؟! باشد... بس کنید
دخترِ سبط النبی معجر نمی خواهد مگر؟...
تو کجایی ؟
شده ام باز هوایی
چه شود جمعه ی این هفته بیایی ؟
به جمالت… به جلالت… دل ما را بربایی…
اللهم عجل الولیک الفرج
و اما
جواب امام زمان:
تو خودت!
مدعی دوستی و مهر شدیدی که به هر شعر جدیدی،
ز هجران و غمم ناله سرایی ، تو کجایی؟
تو که یک عمر سرودی «تو کجایی؟» تو کجایی؟
چه کسی قلب تو را سوی خدای تو کشانده؟
چه کسی در پی هر غصه ی تو اشک چکانده؟
چه خطرها به دعایم ز کنار تو گذر کرد
چه زمان ها که تو غافل شدی و یار به قلب تو نظر کرد...
و تو با چشم و دل بسته فقط گفتی...
تو کجایی!؟ و ای کاش بیایی!
هر زمان خواهش دل با نظر یار یکی بود، تو بودی...
هر زمان بود تفاوت ، تو رفتی ، تو نماندی!
خواهش نفس شده یار و خدایت …
و همین است که تاثیر نبخشند به دعایت …
و به آفاق نبردند صدایت…
و غریب است امامت!
من که هستم ،
تو کجایی؟
تو خودت کاش بیایی
به خودت کاش بیایی...
نگرانم که پس از مُردَنِ من برگردی...
پای تابوت، سَرِ بُردَنِ من، برگردی...
نکند منتظر مُردَنِ مایی، آقا...!!!
منتظرهات بمیرند، می آیی آقا؟؟؟؟؟
من شبِ جمعه ،« قرارِ تو» دلم میخواهد...!!
صبح فرداش
«کنار تو »، دلم میخواهد...!!
عرض کردیم
نبودی...
سحر طول کشید....
رفته بودی که بیایی!!
چقدر طول کشید....!!!!!
تـــولـــــدت مبـــــارڪ اقـــــا
اللهم عجل لولیڪ الفرج...
ماهرسال منتظریم،منتظر نیمه شعبان نه منتظر ظهورت،آقاجان مامنتظرت اگر بودیم گناه نمی کردیم...حرفهایمان شده ریا...آقاجان می شود دراین نیمه شعبان خودت برای ظهورت دعا کنی؟
آقاجان مامنتظریم،منتظر جشن ها نه منتظر ظهور،خودت ببخش آقاجان...به تقویم امسال که نگاه می کنیم روز نیمه شعبان برابر است با3/13اندازه یاران واقعی ات،خودت میدانی که همه اینهابهانه است،خودت ظهور کن...بازهم یادشعرامام خمینی افتادم:"انتظارفرج ازنیمه خردادکشم"...ببین آقاجان چقدرعلامت داریم خودت بیا ودل بی قرار منتظران را قراربده...به خاطر ما نه ،به خاطر عاشقان دلسوخته ات.....به ما که باشدماهرسال منتظر نیمه شعبانیم نه منتظر ظهور....آقاجان عالم پراست از بیدادبرای مظلومان بیاوظهورکن...میدانیم که حضور داری وماچشمهایمان کور بی بصیرتی ست...
"مهدیا عالم ازآن توست چراغریبانه می گردی؟"
رویی نشان نداده دل از ما گرفته ای
اینگونه صبر از دل شیدا گرفته ای
زلفی ندیده ایم پریشان آن شدیم
روزی نداده ای شب ما را گرفته ای
روشن نکرده ای که چه تکلیف شوق ماست
در پشت ابر رفته ای و جا گرفته ای
چشمی ندید تیغ دو ابروی تو ولی
بس کشته ها ز کشور دلها گرفته ای
دل را زما به نرخ محبت خریده ای
این نسیه را به نقد دو دنیا گرفته ای
هفت آسمان قنوت تورا حمد میکنند
قران مگر برای تماشا گرفته ای
تا افتخار پای تو گردد نصیب چشم
از اشکهای منتظر امضا گرفته ای
شاعر: موسی علیمرادی
سلام بهانه زندگیم.
ﺩﻟﻢ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ.
ﺗﻮ ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﭼﯿﺴﺖ؟! ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺷﺐ ﻫﺎﺧﻮﺍﺏ ﺍﺯ ﭼﺸﻢ ﺧﯿﺲ ﻣﻦ ﻣﯿﺪﺯﺩﺩ.
ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻣﯿﺎﻥ ﺍﻧﺒﻮﻫﯽ ﺍﺯ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﭼﺸﻤﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﭘﯽ ﺗﻮ ﻣﯿﮕﺮﺩﺍﻧم.
ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺻﺒﺮﯾﺴﺖﮐﻪ ﺑﻪ ﻟﺒﺎﻧﻢ ﺳﮑﻮﺕ ﻣﯽ ﺩﻫﺪﺗﺎ ﮔﻼﯾﻪ ﺍﯼ ﻧﮑﻨﻢ ﺍﺯ ﻧﺒﻮﺩﻧﺖ .
اللهم_عجل_لولیک_الفرج.