این روزها که چهره تو سخت درهم است 

گویا دل تمامی عالم پر از غم است


سنگینی سکوت تو فریاد میزند

از غربتی که با دل خون تو همدم است


طاقت ندارم آنکه پریشان ببینمت

از بس که خاطر تو برایم معظم است


از خار چشم و خون دل و تیغ در گلو

هر قدر هم بگویم از این دردها کم است


هر چند چشمهای تو لبخند میزند

اما غمی بزرگ در عمقش مجسم است


باور کن ای نواده زهرا بدون تو

حتی بهشت نیز برایم جهنم است


پیوند میزند دل ما را به یکدگر

مردی که دلشکسته ترین مرد عالم است...